اینی که می خوام بگم هیچ ادعایی ندارم که لذت بخش یا حتی جالبه ... :)) صرفا حقیقته
در دو روز گذشته , تقریبا اتفاقایی که افتادن هیچ تعادلی نداشتن !
یه سری اتفاقای خیلی خوب , و یه سری اتفاقای خیلی بد افتادن :))
خیلی بد یعنی , یه چیزی تو همون مایه های عنوان مطلب :) در حدی که وقتی بهشون فکر می کنی حالت بد می شه کلا ...
خیلی خوب هم یعنی ... خیلی خوب دیگه :))
ولی این وسط یه چیز ثابتی هست اینکه معمولا توی خاطرات , این حسای بد خیلی کمرنگ تر می شن :)) حداقل برای من
و فکر می کنم اگر بخوام کوتاه مدت به قضیه نگاه کنم و گند بزنم به یه بازه ای از زندگی , بعد ها نگاه می کنم به الان , و اون موقع حس بد الان رو درک نمی کنم ... :)) و احتمالا کلی خودم رو سرزنش می کنم که چرا در ادامه ی این اتفاقات اینجوری پیش رفتم ... :))
بنابراین , با همین وضعیت کنونی , کاری که باید کرد رو انجام می دیم :))
--------------------------
یه سری چیزا برای هر کی خیلی تاثیر داره :))
مثلا شاید تو همیشه با یه نفر در مورد یه موضوع x حرف بزنی ... ولی یه بار , توی همون حرفای تکراری , یه چیز ساده ای مثل اینکه فلان کلمه چه جوری و با چه لحنی گفته شد یا اینکه به جای فلان کلمه از فلان کلمه استفاده شد , خیلی چیزا رو عوض کنه :))
بر عکسشم هست که هر چی بیشتر حرف بزنین دیگه حالتون به هم بخوره از این مکالمه :))
ولی خب شاید خوب باشه یه تعادلی بین این دو برقرار کرد :))
دیروز , توی همین روابط تکراری , یه سری اتفاقای خیلی جدید افتاد مثلا :))
یه نفر واقعا از یه چیزی تعجب کرد
یه نفر واقعا احساس ناراحتیشو منتقل کرد
یه نفر احساس "دوستی" رو
یه نفر احساس "بسه دیگه"
یه نفر احساس "کار خودته"
و ...
شاید دوست داشتم بدونم ... من چی ؟ :))
- ۹۸/۰۴/۲۳